۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.می بینم انقدر ازخودم دور شده ام و سرگرم کارهای دیگرم که خودم را یادم رفته است. دیشب دوستی قدیمی را پیدا کردم. عشق دوران کودکی ام را. چه بزرگ شده بود. چه جذاب شده بود. وقتی دیدمش دلم یکهو ریخت پایین. او برای موفقیتش تلاش می کند و من از دیدن این تلاش چقدر برایش خوشحالم.او من را برد به چهارده سالگیم. به نوجوانی و کودکی تلخی که داشتم. نمی دانم از پیدا کردنش خوشحال باشم یا ناراحت؟ این جملاتی که نوشتم اصلا ربطی به هم دارد؟ دارم دچار یک جنون می شوم. سردرگمی