۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

دنگ شو کشف تازه ای نیست، می دانم. اما این روزهای من را خوب می سازد. خصوصا با خاطره ای که از کنسرتش در تهران در ذهنم مانده. من و نامی و سایه و آدریا ردیف اول نشسته بودیم و کلی به نامی وعده داده بودیم که داریم میریم کنسرت و حتما بهش خوش می گذرد. در واقع نامی چهارساله قرار نبود بیاید و ما مجبور شدیم ببریمش. طفلکی هم که بر حسب تجربه اش فکر می کرد لابد کنسرتی که می رویم مثل کنسرت شکیرا یا شهرام شب پره است کلی خوشحال بود. وقتی گروه شروع کرد به نواختن نامی خیلی سعی کرد لذت ببرد اما نشد. هرچه سر تکان داد و پا کوبید دید انگار کارهایش با ریتم آهنگ ها جور در نمی آید. من هم که دائم نهیبش می زدم که ساکت! خلاصه همون بیست . دقیقه اول خوابش برد. منتها بچه ام کمی سرما خورده بود و دماغش گرفته بود. شروع کرد به خرخر کردن. ما هم ردیف اول درست جلوی میکروفون هایی که برای پخش صدای سازها روی سن تعبیه کرده بودند نشسته بودیم.  جماعت می خواندند : من اگر زبانم آتش ... و صدای خر خر نامی هم توی بلندگو ها اکو می شد. هنوزهم با یادآوری اش خنده ام می گیرد. چه روزهای سختی گذراندم، دوقلوها سه چهار ماهه بودند. این آهنگ دنگ شو حالا نوای لالایی سام و بابک است. صدای موسیقی در خانه می پیچد و سام و بابک در آغوش ما به خواب می روند. من اگر زبانم آتش، من اگر زبانم  آتش... من اگر ترانه هایم همه شعله های سرکش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر