۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

تمام عاشقانه هایم برای تو. تو که می دانم می روی و ماندن درکارت نیست.بگذار تا دیر نشده تا مغز استخوانم فروروی. انقدر فرو روی که برگردی به جای اولت، خانه اولت و وجودم دوباره آشیانه ات شود. می دانم یک روز دلم برای دست های کوچکت تنگ می شود. مثل دلتنگی های امروزم برای لباس هایی که از تنت کوچک می شوند و دانه دانه و تا شده می گذارمشان داخل چمدان کودکی ات

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر